جودی آبوت درون من-1

ساخت وبلاگ
از یک هفته قبل از تماشای فیلم زندگی پروین اعتصامی شروع کرده بودم به خواندن اشعار بیشتری از او و برنامه‌ام برای این هفته نیز همین است که درباره او بیشتر بدانم و بخوانم. دیشب با خانواده به تماشای فیلم رفتیم. نزدیک سینما در ترافیک سنگینی افتادیم و چند دقیقه قبل از شروع فیلم رسیدیم. البته خاله دیرتر رسید چون به سختی جای پارک پیدا کرد. دو نفر که پیش از این پروین را دیده بودند نظر چندان مثبتی نداشتند اما من مثل یک تماشاچی ساده به تماشای آن نشستم و فیلم را دوست داشتم چون معتقدم ما نیازمند فیلم‌های زندگی‌نامه‌ای هستیم و باید قدر کارهای این چنینی را بدانیم. اواخر فیلم متوجه ورود دوربین فیلم‌برداری به سالن شدم و وقتی فیلم تمام شد آقای شریفی‌نیا و مارال بنی‌آدم و محمدشعبان‌پور را دیدیم. وقتی می‌خواستیم از سینما خارج شویم  گروه دیگری را دیدیم که اطراف میلاد کی‌مرام قدم می‌زدند و به نظر می‌رسید آماده تماشای فیلم آسمان غرب می‌شوند. فیلم دیشب روی خواب‌ شبانگاهی‌ام تاثیر گذاشت. خواب متفاوتی دیدم. دیدم بسته‌ای برایم رسیده است. از پستچی پرسیدم از طرف چه کسی است؟ پاسخ درستی به من نداد.  بسته را که باز کردم یکی از جلدهای واژ‌ه‌نامه دهخدا را دیدم. جلدی که در آن تمام واژه‌ها، عبارات و اصطلاحاتی که درباره کلمه "سر" بود دیده می‌شد. دنبال نشانه‌ای از فرستنده می‌گشتم. لای برخی صفحات کاغذهایی بود اما به نتیجه نمی‌رسیدم. برایم شبیه حل معما بود. انگار کسی خوشش می‌آمد که به این راحتی نشناسمش. تا اینکه بالاخره در یک صفحه چیزی شبیه یک فرم دیدم. در آن فرم نام و نام‌خانوادگی شخص نوشته شده بود به اضافه سنش: میلاد میرزایی 34 یا 36 ساله(دقیق جودی آبوت درون من-1...
ما را در سایت جودی آبوت درون من-1 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5ysmnmajidid بازدید : 28 تاريخ : يکشنبه 29 بهمن 1402 ساعت: 4:22

این روزها را دوست دارم. از خواب‌ که بیدار می‌شوم حس می‌کنم از یک زندگی به زندگی دیگری ورود کرده‌ام. به این معنا که سرشار از زندگی‌ام. این روزها حس می‌کنم بیش از یک نفرم. انگار هر روز در جهانی زندگی می‌کنم یا از جهانی برمی‌گردم که در آن به ملاقات محبوبی رفته‌ام یا می‌روم. می‌دانم که آرام آرام همپای طبیعت، در دلم بهار می‌شود، می‌شکفم، همچون هرسال. طهرون-رضا صادقی جودی آبوت درون من-1...
ما را در سایت جودی آبوت درون من-1 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5ysmnmajidid بازدید : 29 تاريخ : يکشنبه 29 بهمن 1402 ساعت: 4:22

صبح بیدار می‌شوم و می‌بینم پیامی از او رسیده. پیامی که در دسترس نیست. آماده می‌شوم تا با خانواده به ایران‌مال بروم. روی یک کاغذ چیزهایی که می‌خواهم از شهرکتابِ آنجا بخرم نوشته‌ام. اول از همه یکی از آن گردنبندهای سنگ عقیق منظره را انتخاب می‌کنم. بعد می‌روم سراغ کتاب‌های قفسه نقد ادبی. اول از همه ذوق می‌کنم از اینکه می‌بینم هم بدیع شمیسا را دارد هم معانی را. و سپس چشمم به تاریخ ادبیات ایران (جلد چهارمِ آن) می‌افتد. این کتاب‌ها را نه در باغ کتاب یافته بودم نه در چند شهرکتاب دیگر. البته که در سایت‌های فروش کتاب به وفور پیدا می‌شدند اما دنبال قیمت مناسب‌تری می‌گشتم. وقتی دیدم هر سه کتاب به قیمت دو سه سال پیش هستند و ارزان‌تر از سایت‌ها ذوقی بر شوق قبلی‌ام افزوده شد. مثلا همان جلد چهار تاریخ ادبیات عموما قیمتی بین 230 تا 340 تومان دارد و من به قیمت 100 تومان خریدمش. (یعنی ممکن است دو سه سال دیگر نیز از پیدا کردن کتاب‌هایی با قیمت‌های سال 1402 ذوق کنیم؟) پس از خرید می‌آیم بیرون و پدر را می‌بینم که روی مبلی نشسته است. همیشه وقتی به ایران‌مال می‌آییم پادرد می‌گیرد. می‌بینم فرصت زیادی نداریم و نمی‌رسم که در شربت‌خانه بنشینم. پس یک سردنوشِ شفا سفارش می‌دهم که با خود ببرم. به خانه که برمی‌گردیم استراحت می‌کنم و پیامی را در گروه ارشدهای ادبیات دانشگاهمان می‌بینم. قرار است چند دانشجوی ادبیات را برای یک دوره مطالعاتی کوتاه به ژاپن بفرستند. پرسیده‌اند چه کسی به زبان انگلیسی مسلط است و شرایط اعزام را دارد. چند نفر اعلام آمادگی می‌کنند. دوباره حسرت عمیقی را تجربه می‌کنم. که چرا در نوجوانی یا اوایل بیست سالگی زبان را انقدر سرسری گرفتم و مدام نصفه و نیمه رهایش کردم. هیچ زمان جودی آبوت درون من-1...
ما را در سایت جودی آبوت درون من-1 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5ysmnmajidid بازدید : 26 تاريخ : يکشنبه 29 بهمن 1402 ساعت: 4:22

ساعت 10 از خانه خارج شدم و سوار تاکسی های ونک شدم. با خودم قرار گذاشتم اول به شهرکتاب ونک بروم و بعد به دانشگاه. این اولین بار بود که به آنجا می رفتم. کمی چرخیدم و دنبال کیف کوچکی برای لوازمم گشتم. میان دو طرح گیر افتاده بودم: طرح گوچی با گل های صورتی و قرمز و طرح دیگری با تصویری از خانه های کوچکِ سقف شیب دار. طرح گوچی خیلی توی چشم بود. اولش به نظرم آمد بهتر از آن یکی است. اما در آن یکی طرح چیزی بود که مرددم می کرد. رنگش سبز کدر بود. خانه های کوچک رنگارنگی در آن دیده می شد و خیابانی و ماشینی. روی زمینِ جلوی خانه ها چیزی شبیه برف نشسته بود. برفی که کمی هم آفتاب خورده و بخشی از آن آب شده. این تصاویرِ درهم با چند گل صورتی مزین شده بود. انگار می توانستم در آن زندگی کنم. بنابراین برداشتمش و طرح گوچی همانجا داخل قفسه باقی ماند. از در که می خواستم خارج شوم دیدم چندین آلبوم موسیقی در قفسه ای چیده شده که همه از مدت ها قبل در کتابفروشی مانده اند. آلبوم هایی از آن ها که نامشان را نشنیده ایم و حالا با قیمت هایی استثنایی به فروش می رسند: 18 تومان!، 30 تومان! و ... . خیلی دلم می خواست یکی از آن ها را بردارم اما هیچ کدامشان را نمی شناختم. گذاشتم در فرصتی دیگر دوباره به آنجا سر بزنم و آن زمان یکی دو آلبوم را خریداری کنم. بیرون زدم و سوی دانشگاه رفتم. اول وارد کتابخانه شدم و گزیده اشعار صائب تبریزی را برداشتم. بعد رفتم و از کلانای دانشگاه یک دمنوش زنجبیلی گرفتم. استادم را دیدم و با یکدیگر درباره اصلاحات پایان نامه صحبت کردیم. بعد هم خداحافظی کردیم. استادم آخر همین هفته راهی سرزمینی دیگر می شود تا 9 ماهِ بعد. برای همین هم تلاش کرده بودم تا قبل از رفتنشان دفاع کرده باشم. وقتی آمدم بی جودی آبوت درون من-1...
ما را در سایت جودی آبوت درون من-1 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5ysmnmajidid بازدید : 45 تاريخ : يکشنبه 1 بهمن 1402 ساعت: 18:20

بالاخره پدر پس از مراجعه‌های متعدد و مکرر به متخصصان قلب، مغز و اعصاب و گوارش، بعد از انجام چند آزمایش و MRI و اسکن و خوردن داروهای مختلف، و صد البته به لطف خدا سلامتی‌اش را بازیافت. حتما شما هم این روزها درباره ابتلای این و آن به ویروسی شایع چیزهایی شنیده‌اید. دوستانم می‌گفتند خودشان و فرزندانشان به یک سرماخوردگی یا کرونای جدید دچار شده بودند و دستگاه گوارششان به هم ریخته بود. دانشگاه از دانشجویانی که امتحان یا دفاع داشتند تقاضا کرد با ماسک به دانشگاه بیایند. دیروز رضا صادقی به دلیل ابتلای اعضای گروهش به کرونا مجبور شد کنسرتش را لغو کند و مصطفی راغب هم امروز یک استوری گذاشت و از بیماری‌اش خبر داد‌ ضمن آنکه دعا کرده بود امشب در کنسرت به خاطر بیماری شرمنده مردم نشود. با خودم فکر می‌کنم نکند مشکلاتی که برای پدر ایجاد شد هم بی‌ارتباط به همین ویروس نبوده باشد؟ چون او هم ابتدا سرما خورد و بعد این مسائل برایش پیش آمد. به هر حال خواستم اینجا سفارش کنم خیلی مراقب خودتان باشید. این روزها اگر به فضاهای بسته یا مکان‌های شلوغ می‌روید حتما ماسک بزنید و اگر کوچکترین علائمی در خودتان دیدید از معاشرت با دیگران پرهیز کنید تا از انتشار بیشترِ بیماری جلوگیری کرده باشید. من همیشه می‌گویم گاهی علائم یک بیماری در بدن من یا شما ممکن است ضعیف باشد اما اگر همان بیماری به فرد دیگری مثلا فردی با بیماری زمینه‌ای منتقل شود می‌تواند آن شخص را سخت درگیر کند، همان‌گونه که پدرم دچارش شد. بنابراین هنگام بیماری، نسبت به معاشرت با این افراد یا حتی اعضای خانواده‌شان خیلی محتاط باشید و صبوری کنید و پس از برطرف شدن کامل بیماری آن‌ها را ملاقات کنید یا به دیدنشان بروید. Adblo جودی آبوت درون من-1...
ما را در سایت جودی آبوت درون من-1 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5ysmnmajidid بازدید : 42 تاريخ : يکشنبه 1 بهمن 1402 ساعت: 18:20

پدر یک هفته پیش دچار سرماخوردگی شد. روز سوم چهارم مریضی‌اش بود که از سردرد و تهوع شکایت کرد و ما هم گفتیم عصر همان‌روز به دکتر برود. رفت و دکتر گفت فشارش بالا رفته. فردای آن روز برایش نوبت گرفتیم و نزد متخصص قلب رفت. اکو گرفتند و نوار قلبش را هم به دکتر نشان داد. فشارش پایین آمده بود و مشکل خاصی دیده نمی‌شد اما او هنوز سردرد شدیدی داشت. شبِ قبل از دفاع وقتی با او صحبت می‌کردم فهمیدم دردش کم نیست. صورتش مچاله می‌شد و اغلب دراز می‌کشید و قرص مسکن می‌خورد و علاوه بر این‌ها، سکسکه‌ هم به علائمش اضافه شده بود. سکسکه‌های طولانی و مکرر‌. برایش از بیمارستان دیگری نوبت متخصص مغز و اعصاب گرفتیم. رفت و دکتر دو داروی جدید داد و MRI نوشت. اما گفتند برای انجام آن باید نه روز صبر کند و جلوتر از این نوبت ندارند. وضعیتش جوری نبود که بگوییم حالا نه روز دیگر هم صبر می‌کنیم. از طرفی دکتر به جای آنکه در دفترچه‌اش MRI را بنویسد در یک ورق کاغذ نوشته بود و وقتی پدر برگشته بود تا آن را وارد دفترچه‌اش کند، دکتر رفته بود. مجبور بودیم دوباره از پزشک دیگری وقت بگیریم. این روزها نمی‌توانم نگرانش نباشم. هیچ‌وقت او را این‌طور ندیده بودم. پدر به ندرت سردرد می‌گرفت. به جز این، او حتی موقع خواب هم سکسکه می‌کند. یادتان هست پیش‌تر از اضطراب بیماری نوشته بودم؟ راستش یکی از دلایلش همین بود. وقتی در خانواده‌ات عزیزانی داری که بیماری‌ زمینه‌ای دارند از مریض شدن خودت هم می‌ترسی‌. چون می‌دانی مریضی تو مساوی است با مریض کردن اهالی خانه و بیماری آن‌ها می‌تواند مشکلات جسمی‌شان را تشدید کند. حالا باید تا شنبه صبر کنیم تا او به متخصص دیگری مراجعه کند. جودی آبوت درون من-1...
ما را در سایت جودی آبوت درون من-1 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5ysmnmajidid بازدید : 48 تاريخ : يکشنبه 24 دی 1402 ساعت: 22:12

آن بیرون از دیروز عصر باران می‌بارد. بارانی که شاید نباریدن برف امسال را تا حدی جبران کند. (هرچند که باران برای ما برف نمی‌شود.) به قطعه بی‌کلامِ A Rainy Day in Temple گوش می‌دهم و به دستبندی که استادم روز دفاع هدیه داده بود نگاه می‌کنم. روی آن نوشته است: بخوان به نام گل سرخ. سرآغاز شعری است از شفیعی کدکنی: بخوان به نام گل سرخ، در صحاری شب، که باغ‌ها همه بیدار و بارور گردند. بخوان، دوباره بخوان تا کبوتران سپید به آشیانه خونین دوباره برگردند... پدر از سکسکه‌هایش خسته است. می‌گوید دیگر معده روده‌اش درد می‌کند بس که سکسکه کرده. باید بعد از متخصص مغز و اعصاب از یک متخصص داخلی هم نوبت بگیریم. کاش تا روز پدر حال بابا بهتر شود. کاش حال همه پدر مادرها همیشه خوب باشد. جودی آبوت درون من-1...
ما را در سایت جودی آبوت درون من-1 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5ysmnmajidid بازدید : 47 تاريخ : يکشنبه 24 دی 1402 ساعت: 22:12

یاد روزهایی از دوره کارشناسی افتادم که هم‌کلاسی‌هایمان در آن مقطع دغدغه‌ کمتری نسبت به هم‌کلاسی‌های دوران ارشد داشتند. گاهی بعد از کلاس یا بین دو کلاس بلند می‌شدیم می‌رفتیم سینما فرهنگ و سینما جوان و کنار یکدیگر به تماشای فیلم سینمایی می‌نشستیم. دلم می‌خواست با دوستان ارشدم هم چنین روزهایی را تجربه می کردم اما سینمایی نزدیک دانشگاهمان نبود، که اگر بود هم مشخص نبود آیا همراهی‌ام کنند یا نه. همین حالا که به این چیزها فکر می‌کنم و به قطعه های آلبوم Piano Memories  گوش می‌کنم یاد یک روز برفی می‌افتم که باز هم با بچه‌های دوره کارشناسی رفته بودیم به یک کافی‌شاپ و من برای اولین و آخرین بار در عمرم اسپرسو را امتحان کردم و از انتخابم پشیمان شدم. یاد روز زمستانی دیگری می افتم که به مغازه کوچک قافِ نزدیک مترو سر زده بودم و از آنجا با چه ذوق و شوقی یک جامدادی گل‌گلی خریده بودم. این روزها دوباره مشغول کارهای مجله شده‌ام و احتمالا تا دو هفته دیگر کار این شماره هم تمام می‌شود . اصلاحات جزئی را هنوز آغاز نکرده ام بس که خسته بودم. گمان می کنم همچنان به آینده سخت امیدوارم بی آنکه بدانم دقیقا به چه چیزِ آن. مثلا به رویداد خاصی؟ به سرنوشت بخصوصی؟ نمی دانم. من فقط امیدوارم و خرسند. جودی آبوت درون من-1...
ما را در سایت جودی آبوت درون من-1 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5ysmnmajidid بازدید : 36 تاريخ : يکشنبه 24 دی 1402 ساعت: 22:12

هر چه تلاش کردم نشد که شماره‌گذاری صفحات را مطابق دستورالعمل دانشگاهمان در بیاورم. با خودم گفتم اول مطالب را کامل می‌کنم و در آخر زحمت شماره‌گذاری و فهرست‌بندی را به دوست خواهرم می‌سپارم. دیشب دوست خواهرم گفت هفته دیگر ممکن است فرصت نکند این کار را انجام دهد و در نتیجه مجبور شدم فایل را همان دیشب برایش بفرستم تا شنبه تحویلم دهد. قطعا نمی‌توانم برای برطرف کردن کم و کاستی‌های مطالبم تا شنبه صبر کنم. این شد که نشستم و در همان فایلِ خودم مطالب جدیدم را وارد کردم، هر چند که می‌دانم وقتی فایلِ شماره‌گذاری شده و فهرست‌بندی شده به دستم برسد تمام این مطالب را باید یک بار دیگر آنجا وارد کنم. این است که روی یک کاغذ برای خودم می‌نویسم در فلان صفحه فلان قسمت باید کپی شود در آن یکی فایل. در آن یکی صفحه باید فلان چیز تغییر کند و ... . به جز این موضوع برای چکیده انگلیسی پایان‌نامه‌ام هم برنامه‌های دیگری داشتم. می‌خواستم از یکی از دانشجویان دکتری ادبیات که در مقاله‌نویسی انگلیسی بسیار تسلط داشت کمک بگیرم اما حتی برای انجام این کار هم فرصت ندارم و فقط می‌توانم بعد از نوشتن چکیده آن را به یکی از دوستانم که خارج از کشور درس می‌خواند نشان دهم تا مطمئن شوم غلطی چیزی ندارد. میانِ همه این ماجراها امروز خبردار شدم که سردبیرمان هم بیمار شده و در بیمارستان بستری است و امکان دارد نیاز به جراحی داشته باشد. تماس گرفته بودند که اگر نیاز به جراحی شد باقی کارها را من و باقی همکاران پیش ببریم و من که تا امروز از مجله مرخصی نصفه‌نیمه‌ای گرفته بودم تا به کارهایم برسم  نمی‌دانم چطور باید این همه کار را انجام دهم. همین چند دقیقه پیش هم از دانشگاه تماس گرفتند و فهمیدم به جای ۷ روز دی جودی آبوت درون من-1...
ما را در سایت جودی آبوت درون من-1 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5ysmnmajidid بازدید : 28 تاريخ : دوشنبه 11 دی 1402 ساعت: 12:26

دوست خواهرم دو بار تماس گرفته بود. تلفنم را روی حالت بی‌صدا گذاشته بودم و متوجه نشده بودم. تماس گرفتم و فهمیدم برایش کاری پیش آمده و نمی‌تواند تا شنبه شماره‌گذاری و فهرست‌نویسی را انجام دهد. بعد توضیحاتی داد و گفت برایم فیلم آموزشی می‌فرستد تا خودم این کار را انجام دهم. اولش کاسه چه کنم چه کنم دست گرفته بودم و فکر می‌کردم اوضاع از این بهتر نمی‌شود! بعد نشستم و سعی کردم چیزهایی که در نت دیدم و از او شنیدم به کار بگیرم. نتیجه اینکه بالاخره توانستم تیترها و فصل‌ها و زیرمجموعه‌هایشان را فهرست‌بندی خودکار کنم. البته به هم ریختگی داشت و مرتب کردنش زمان می‌برد. حتی نواقصی هم دارد. اما هر چه باشد از هیچی بهتر است. بد هم نشد. (در ادامه پست قبلی)حالا دیگر نیاز نیست در فایل جدید، دوباره اصلاحات را کپی کنم. همه چیز روی فایل خودم پیاده می‌شود. الهی شکر. جودی آبوت درون من-1...
ما را در سایت جودی آبوت درون من-1 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5ysmnmajidid بازدید : 27 تاريخ : دوشنبه 11 دی 1402 ساعت: 12:26

دیشب پریشب‌ بود که حوالی ساعت ده مادرم نگاهم کرد و گفت من غصه می‌خورم می‌بینم رنگ به رویت نمانده است. خودم هم از دیدن حال و روزم کیفی نمی‌کردم. کدام آدم عاقلی خوشش می‌آید از اینکه نفهمد چطور روزش را شب می‌کند؟ آمده‌ام تا اعتراف بزرگی بکنم. آمده‌ام تا حرف‌های شعاری‌ام را کنار بزنم و بگویم: نه! چیزی هست که حالا می‌فهمم از تحصیل در رشته موردعلاقه آدم خیلی مهم‌تر است و آن اینکه تو بلد باشی و یاد بگیری چطور در موقعیت‌های سخت و دشوار زندگی، خودت را، استرست را، زندگی‌ات را مدیریت کنی. بله این مهم‌ترین درسی است که این روزها با دیدن حال و روز خودم دارم می‌آموزم. و تا زمانی که نیاموزم چگونه بر اضطراب خود چیره شوم وارد مقطع بعدی تحصیلی‌ام نخواهم شد. جودی آبوت درون من-1...
ما را در سایت جودی آبوت درون من-1 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5ysmnmajidid بازدید : 28 تاريخ : دوشنبه 11 دی 1402 ساعت: 12:26

دختر می‌گوید: می‌توانم کتاب‌های انتشاراتمان را به شما معرفی کنم؟ قصد خرید ندارم. اما می‌گویم: بله. از داخل کوله‌اش کتاب‌ها را یکی‌یکی بیرون می‌آورد و درباره هر یک توضیحی می‌دهد. دلم نمی‌آید توی ذوقش بزنم. انگار بیش از اینکه بخواهم درباره کتاب‌هایشان بدانم دلم می‌خواهد به چهره‌ خودش نگاه کنم. به سادگی‌اش که این‌روزها کمتر به چشم می‌خورد و من تشنه تماشای آن هستم. به فرم بدنش که احتمالا مطلوب این جماعت تراشیده‌پسند نیست و من دلم می‌خواهد در چنین عصر و زمانه‌ای که همه دنبال عیب و ایراد آدم می‌گردند و به انسان احساس ناکافی بودن می‌دهند، یک دل سیر به همین آدم‌های ساده و معمولی خیره شوم. خواهرم می‌رسد. دختر با لبخند به خواهرم می‌گوید: شما گفتید مایل به معرفی کتاب‌ها نیستید اما خواهرتان خواست معرفی‌شان کنم. خواهرم می‌گوید: این دختر که حسابی مشغول پایان‌نامه‌اش است، نمی‌دانم کجای این همه شلوغی وقت خالی می‌خواهد پیدا کند برای خواندن این کتاب‌ها! معرفی کتاب‌ها تمام می‌شود. می‌گویم گزیده اشعار فروغ چند؟ می‌گوید ۸۰. از او تشکر می‌کنم و کتاب‌ها را پس می‌دهم. می‌گوید ممنون که حوصله کردید. و می‌رود‌. خواهرم می‌گوید: من قصد خرید نداشتم در نتیجه وقت و انرژی‌اش را بیهوده نگرفتم. می‌گویم: می‌دانم. اما دلم خواست برایم کتاب‌ها را معرفی کند. می‌گوید: حالا تا برگشتیم خانه ننشینی پای لپ‌تاپ. یک کم استراحت کن. برمی‌گردیم خانه. نمی‌دانم این چه دل‌آشوبه‌ای است که به جانم افتاده. بی‌قرارم. لپ‌تاپ را باز می‌کنم و بی‌آنکه چیزی بنویسم دوباره می‌بندم. چه حال عجیبی دارم این روزها. جودی آبوت درون من-1...
ما را در سایت جودی آبوت درون من-1 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5ysmnmajidid بازدید : 48 تاريخ : شنبه 2 دی 1402 ساعت: 23:20

این طرف، میلاد در غبار رفته است، آن‌طرف منظره کوهستان. سوار خطی‌ها شده‌ام و دارم به ونک نزدیک می‌شوم. چشمم به آموزشگاه موسیقی مجید اخشابی که می‌افتد یاد موضوعی می‌افتم که مایلم بعد از پایان‌نامه در موردش مقاله بنویسم. به دانشگاه که می‌رسم پریسا زنگ می‌زند. یزد است. میان صحبت استاد را می‌بینم که از کلاس خارج می‌شوند و اشاره می‌کنند که دارند می‌روند دفترشان. مکالمه‌ام که تمام می‌شود می‌روم بالا تا از ایشان راهنمایی دریافت کنم و بیاموزم و به ادامه رفع اشکال بپردازیم. یک ساعت و اندی بعد، خداحافظی می‌کنیم و من می‌روم سوی سلف و می‌بینم که استاد ناهار نخورده می‌روند برای نماز. در سلف هم‌کلاسی‌های افغانستانی‌ام را می‌بینم. غذا می‌خوریم و هر یک از موضوع پایان‌نامه خودمان حرف می‌زنیم و بعدش هم چند عکس می‌گیریم. به خانه که برمی‌گردم همین‌طور که از دانشگاه می‌گویم همش راه می‌روم. مادرم می‌گوید چرا مضطربی؟ یک دقیقه بنشین. یاد آن روز می‌افتم که در دفتر استاد راهنمایم بودم و ایستاده سوال می‌پرسیدم. وقتی استاد دیگرمان وارد دفتر شدند گفتند: حالا چرا ایستاده؟ بنشین. و استاد راهنمایم هم لبخند زدند و گفتند: همیشه همین‌شکلی است. دل‌آشوبه دیروزم اما بیشتر به خاطر نوشیدن موکا بود. معده من کلا به قهوه نمی‌سازد. کاپوچینو، کارامل ماکیاتو، موکا... هربار که نوشیدمشان معده‌ام به هم ریخت. قربان دمنوش‌های خودمان. جودی آبوت درون من-1...
ما را در سایت جودی آبوت درون من-1 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5ysmnmajidid بازدید : 40 تاريخ : شنبه 2 دی 1402 ساعت: 23:20

واسه خستگی الان زوده، پاشو یه کاری کن
به امیدِ کی نشستی؟ خودتو یاری کن
پاشو از جات نگو مقصد به تو دوره، برو
پشت تو سایه ولی رو به تو نوره، برو

آروان رحیمی

جودی آبوت درون من-1...
ما را در سایت جودی آبوت درون من-1 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5ysmnmajidid بازدید : 38 تاريخ : شنبه 2 دی 1402 ساعت: 23:20

یک وقت‌هایی تصور می‌کنم برای ارتباط گرفتن با بعضی آدم‌ها باید مهارت‌های جدیدی بیاموزم که موردتوجه آن‌هاست یا به زمینه فعالیت‌شان مرتبط است. بعد که فکر می‌کنم می‌بینم برای آموختن تک‌تک‌شان نیاز به چندسال تمرین و ممارست و هزینه‌کردن است و مگر من چقدر فرصت زندگی دارم تا همه این‌کارها را یاد بگیرم؟ اینجاست که به خودم می‌گویم بیا و بچسب به مسیر خودت. ببین میان رشته خودت و زمینه موردعلاقه آن‌ها چطور می‌توانی ارتباط برقرار کنی. می‌دانید؟ ادبیات شگفت‌انگیز است. آن‌قدر وسیع و گسترده است که شما می‌توانید میان آن و سایر علوم پیوستگی‌هایی پیدا کنید. از نجوم و پزشکی و معماری گرفته تا ریاضی و موسیقی و بسیار چیزهای دیگر. برای همین به خودم می‌گویم بیا و در رشته خودت، در همین مسیری که هستی و انتخابش کرده‌ای پیش برو. همان آدم‌هایی که مشتاق برقراری ارتباط با آن‌ها هستی هم سال‌ها تلاش کرده‌اند تا امروز نامشان یک برند شده است. تو هم در مسیر خودت تبدیل به یک برند شو. جودی آبوت درون من-1...
ما را در سایت جودی آبوت درون من-1 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5ysmnmajidid بازدید : 52 تاريخ : شنبه 19 فروردين 1402 ساعت: 15:47

یک بار یکی از آن هندوستانیان تصویری از یک غذا استوری کرده بود که ظاهر غذا برایم خیلی تازگی داشت. فهمیدم نام آن غذا موموس است. امروز هم وقتی داشتم به غذاهای ویژه افطار در هندوستان نگاه می کردم به پاکورا برخوردم که برایم اشتها برانگیز بود. هرچند که میانه ای با غذاهای تند ندارم اما نام این غذاها یاد من می ماند برای روزی که بالاخره برای مدتی -مثلا چند ماه- به هند سفر کنم و تجربه شان کنم. خنده دار است اما گاهی جوری به این سفر فکر می کنم که انگار چیزی به محقق شدن آن باقی نمانده. مثلا چند وقت پیش دنبال قاشق و چنگال تک نفره طرح گل گلی می گشتم تا هروقت رفتم آنجا با قاشق چنگال خودم غذا بخورم. (وسواس مرا که احتمالا خاطرتان هست). در یک مغازه تعدادی قاشق چنگال ناقص با طرح گل گلی پیدا کرده بودم که متاسفانه رنگ گل قاشق با چنگال یکی نبود و از خریدش منصرف شدم. مدتی هم دنبال پتو سفری طرح دار می گشتم که آنجا پتویم هم مال خودم باشد. به روبالشی و ملحفه و چیزهای دیگر هم فکر می کنم. یا به اینکه چند تا روسری با خودم ببرم که کافی باشد چون شاید از طرح شال های آن ها خوشم نیاید یا گران باشند. گاهی خودم را در معابد هندوها یا کنار رود گنگ یا در مسجدی پای سفره افطار تصور می کنم. بعد به این فکر می کنم که برای حمل و نقل داخل شهری چه کار کنم؟ آخر می گویند وسایل نقلیه عمومی خیلی شلوغ است و آدم باید مراقب حریم شخصی اش هم باشد. بعضی رانندگان ریکشا هم اگر بدانند مسافری روی کرایه می کشند. پیشنهاد می کنند بهتر است یک موتور داشته باشید و خیال خودتان را راحت کنید. اما این مورد هم به هر حال پول می خواهد. در کل با خیال این سفر که اصلا معلوم نیست کی و چطور جور شود برای خودم جودی آبوت درون من-1...
ما را در سایت جودی آبوت درون من-1 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5ysmnmajidid بازدید : 57 تاريخ : شنبه 19 فروردين 1402 ساعت: 15:47

(من این پست را با گوش سپردن به این قطعه نوشتم. شما هم می‌توانید با پخش کردنِ همان قطعه بخوانیدش.) لحظه‌هایی هست که کنار بعضی آدم‌ها زمان برایم کش می‌آید. خیال می‌کنم این دوستی، این ارتباط تا وقتی زنده‌ام ادامه دارد. خیال می‌کنم وقتی میان خنده‌هایمان یا هنگام تقسیم کردن برش‌های کیک و نوشیدن چای و نسکافه‌مان سرخوشانه می‌گوییم این دوستی تا همیشه ادامه خواهد داشت، واقعا به آن‌چه می‌گوییم، به این احساسِ خوشایندِ حاصل از در کنار هم بودنمان وفادار خواهیم ماند و تا روزگارانی دور کنار هم خواهیم بود. اما دیری نمی‌گذرد که می‌بینم همه‌چیز وابسته به پیام‌های من، وابسته به اظهار دلتنگی من و وابسته به تلاش‌های من برای ادامه پیدا کردن دوستی‌ها است. انگار دارم مدام خودم را به دیگران یادآوری می‌کنم. دوستان نوجوانی داشتم که با بزرگ شدنشان، با رسیدن به سال‌های کنکور دیگر در زندگی‌ام نداشتمشان، دیگر نبودند. بودند اما کنار همسالان خودشان بودند. یا هم‌کلاسی‌هایی که پس از تمام شدن درس و کلاس‌هایمان آن تمایل به دیدارها و گفتگوهای بعدی را در نگاه و کلامشان نمی‌دیدم. آن‌ها مثل من دلتنگ تکرار آن خاطرات نبودند. من دلتنگ حضور مجدد خیلی‌ها می‌شوم. خیلی‌ها که از یک جایی به بعد قرار نیست متوجه شوند واقعا دلتنگشان بوده‌ام. اجازه می‌دهم این رود، این رود بزرگ و خروشان دنیا هر یک از ما را به سویی به کناره‌ای که جزئی از سرنوشت‌مان است هدایت کند. به تخته چوبی که که زیر بازوی من است می‌چسبم تا روی آب شناور بمانم. تا دور از دیگران زنده بمانم. اما چه تلخ است که از این پس میان خنده‌هایمان ، کیک تقسیم کردن‌هایمان و چای و نسکافه نوشیدنمان می‌دانم ای جودی آبوت درون من-1...
ما را در سایت جودی آبوت درون من-1 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5ysmnmajidid بازدید : 40 تاريخ : شنبه 19 فروردين 1402 ساعت: 15:47